Little part 9

متیو:
به من اعتماد نداری ونوس؟ازم خوشت نمیاد؟تردید داری؟باشه من ولت میکنم و تو هم فکراتو بکن درمورد روش های ترد کردن دیگران از خودمون،نظرت راجبش چیه؟»
ونوس سرشو آورد بالا و با یه چیزی مثل…تردید و عشق مهار شده به متیو نگاهی انداخت.
ونوس:
متیو!من دلم میخواد تو این موقعیت باشم اره اعتراف میکنم دوست دارم،خیلی هم زیاد.ولی…»

متیو اه کلافه‌ای کشید ونوس رو ول کرد ‌‌و بلند شد،لباسشو تکوند و دقیقا روبروی صورت ونوس قرار گرفت.
متیو:
تو جدا زده به سرت.اختلال روانی گرفتی.من میرم؛قبل از اینکه مجبور بشم به سن مارگو زنگ بزنم و یه تخت به اسم بلک وود بگیرم.»
ونوس میدونست این باید یه تله باشه،برای ابراز پشیمونی خودش تا بیفته به پای اون،هوشمندانه بود!
بنابرین اخم روی چهره‌اش جا خوش کرد و با زمزمه کردن ناسزایی به متیو،دست در جیب راهی در ورودی سرسرا شد که احساس کرد کسی صداش میکنه،درسته میرا.
چهره‌اش بشدت شاداب بود و همین نشونه این بود که یه شوخی یا قصد وحشتناک که به نظر خودش خنده دار بود؛تو راهه.ولی ونوس حتی حوصله حرف زدن با خودش جلو آینه هم نداشت پس دستشو گذاشت روی دستگیره در که بره داخل؛ولی میرا گرفتش.
میرا:
باورت نمیشه کی میخواد باهام قرار بزاره!متیو ریدل!»
ونوس کاملا بی حرکت مونده بود و فکش افتاده بود؛چطور یه نفر میتونست انقد هول باشه؟شایدم نقشه بود!برای زجر دادن اون.
داشت از حسودی منفجر میشد و دلیلشو نمیفهمید،خیلی رومغز بود!اون متیو ریدل بود که هم عاشقش بود هم رو مغزش بود و هم الا داشت حرصش میداد.
ونوس زانو زد جلوی در و موهاشو چنگ زدو و سرشو به سمت آسمون گرفت و با فریاد شروع به صحبت کرد،نه آروم.
ونوس:
آه مرلین!کمکم کن!»
میرا لبخندی زد و روشو کرد به متیو،برق عجیبی تو چشماش بود.
میرا:
وای من خیلی ذوق زده‌ام متتتت!»
متیو از قصد از اون لبخندایی که فقط به ونوس میزد و باعث میشد دل ونوس بریزه بهش زد و میرا هم ذوق زده پرید هوا.
ونوس تقریبا داشت از دوست صمیمی‌اش به طور کامل متنفر میشد و خب،حق هم داشت!جلوی چشم خودش داشت با کسی که دوستش داشت قرار میزاشت و اونم بهش لبخند میزد


بابت کوتاه بودنش ببخشید و بابت دیر کردنم هم عذر میخوام
شرط:ده تا لایک
این همون بلایی بود که هی میگفتم میخوام سرش بیارمممم😔
اها راستییی ببخشید پارت قبل انقد از کلمه‌ی “تردید”استفاده کردمم